۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲۴

ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش

به داغ ازروی آتشناک او خوش می کنم دل را
شرر تسبیح باشد هرکه را محراب شد آتش

ز بس خون گریه کرد از رشک روی آتشین او
چو رنگ لعل پنهان در دل خوناب شد آتش

ز برق می کف خاکستری شد زهد خشک من
کتان بیجگر را پرتو مهتاب شد آتش

اگر چه بود از روشن روانی شمع محفلها
ز آب دیده من گوهر نایاب شد آتش

من عاجز عنان عمر مستعجل چسان گیرم
که از بس گرمی رفتار،این سیلاب شد آتش

ز فیض کیمیای عشق آتش آب می گردد
گوارا بر سمندر چون شراب ناب شدآتش

به همواری توان مغلوب کردن خصم سرکش را
که با چندین زبان، خامش به مشتی آب شد آتش

گر از اسباب افزود آب روی دیگران صائب
دل آزاده را جمعیت اسباب شد آتش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.