هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با استفاده از استعارههای زیبا مانند پروانه و آتش، شمع و آتش، و گل و شبنم، به بیان رابطهی عشق و فنا میپردازد. شاعر عشق را به آتش تشبیه میکند که همهچیز را در خود میسوزاند و یکرنگ میکند. همچنین، از عناصر طبیعت مانند خورشید، کوه، و دریا برای توصیف قدرت و تأثیر عشق استفاده میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۴۹۲۵
کجا پروانه رابا خویش سازد همنشین آتش؟
که دارد هر طرف چون شمع چندین خوشه چین آتش
زخوی سرکش او شد چنین بالانشین آتش
و گرنه بود در خارا مقید پیش ازین آتش
گره چون گریه گردیده است شبنم درگلوی گل
ننوشد آب خوش هرکس که دارد در کمین آتش
مگر تسکین به لعل آبدار خود دهی دل را
و گرنه هیچ دریا برنمی آید به این آتش
ز فیض عشق او خورشید شد هر ذره خاک من
کند یکرنگ خود باهر چه می گردد قرین آتش
نباشد لاله در دامان این صحرا، که افتاده
ز برق آه من در خیمه صحرا نشین آتش
چه باشد مست خارخشک من، کزبیم خوی او
ز مجمر می گریزد درحصار آهنین آتش
ز فرش بوریا گفتم مگر لاغر شود نفسم
ندانستم که از خاشاک می گردد سمین آتش
فرو خور خشم راگر زنده می خواهی دل خودرا
که کارآب حیوان می کند در خوردن این آتش
خطش زان درنظر چون موی آتش دیده می آید
که یاقوت لب او راست در زیر نگین آتش
امید سازگاری دارم ازحسن جهانسوزی
که نقش از خوی او چون لاله بندد برزمین آتش
سمندر شو اگر از نی تمنای نوا داری
که دارد ناله جانسوز نی درآستین آتش
ز برق حسن، کوه طور صحرا گرشد صائب
سپندی چون نگهداری کند خود رادرین آتش ؟
که دارد هر طرف چون شمع چندین خوشه چین آتش
زخوی سرکش او شد چنین بالانشین آتش
و گرنه بود در خارا مقید پیش ازین آتش
گره چون گریه گردیده است شبنم درگلوی گل
ننوشد آب خوش هرکس که دارد در کمین آتش
مگر تسکین به لعل آبدار خود دهی دل را
و گرنه هیچ دریا برنمی آید به این آتش
ز فیض عشق او خورشید شد هر ذره خاک من
کند یکرنگ خود باهر چه می گردد قرین آتش
نباشد لاله در دامان این صحرا، که افتاده
ز برق آه من در خیمه صحرا نشین آتش
چه باشد مست خارخشک من، کزبیم خوی او
ز مجمر می گریزد درحصار آهنین آتش
ز فرش بوریا گفتم مگر لاغر شود نفسم
ندانستم که از خاشاک می گردد سمین آتش
فرو خور خشم راگر زنده می خواهی دل خودرا
که کارآب حیوان می کند در خوردن این آتش
خطش زان درنظر چون موی آتش دیده می آید
که یاقوت لب او راست در زیر نگین آتش
امید سازگاری دارم ازحسن جهانسوزی
که نقش از خوی او چون لاله بندد برزمین آتش
سمندر شو اگر از نی تمنای نوا داری
که دارد ناله جانسوز نی درآستین آتش
ز برق حسن، کوه طور صحرا گرشد صائب
سپندی چون نگهداری کند خود رادرین آتش ؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.