هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و غزلگونه، به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و از تأثیر نگاه و رفتار او بر دیگران سخن میگوید. شاعر با استفاده از تصاویر شاعرانه مانند پروانه و شمع، آینه، و شاهین، زیبایی بینظیر معشوق و تأثیر عمیق او بر اطرافیان را به تصویر میکشد. همچنین، اشارههایی به بیرحمی و غرور معشوق دارد که باعث حیرت و شیدایی عاشق میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مضامین عاشقانه پیچیده و استفاده از استعارههای شاعرانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی اشارات به مفاهیم مانند 'قتال' و 'خون' ممکن است برای سنین پایین نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۴۹۴۳
چسان دل رانگه دارد کسی از چشم قتالش ؟
که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش
نگردد چون نگاه خلق حیران خط و خالش؟
که گیراتر بوداز خون ناحق چهره آلش
ازان آن چهره زیباست از عین الکمال ایمن
که برآتش سپند خانه زادی دارداز خالش
همان درخواب خون خلق راچون آب می نوشد
به خون مردمان تشنه است از بس چشم قتالش
ز حسن بی مثالی دارم امید هم آغوشی
که نگرفته است در آغوش خود آیینه تمثالش
ندیده است از غرور حسن هرگزسایه خودرا
ندارد رحم برخود هر که می افتد به دنبالش
چرا پروانه ای ممنون شمع انجمن گردد
که آتش می جهد چون سنگ و آهن از پرو بالش
مرا آیینه رویی همچو پرتو مضطرب دارد
که از شوخی نبندد نقش درآیینه تمثالش
زرویش چون نگه دارم نگاه طفل مشرب را؟
که صد دام تماشاهست در هر دانه خالش
نمی دانم کجا می خورده است آن شوخ بی پروا
که شرم آلود می ریزد عرق ازچهره آلش
(نمی آید به حال ز تدبیر مسیحا هم
کسی کز گردش چشمی دگرگون گشت احوالش )
ندارد زهره گفتار صائب درقیامت هم
نظر بازی که می سازد شکوه حسن اولالش
که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش
نگردد چون نگاه خلق حیران خط و خالش؟
که گیراتر بوداز خون ناحق چهره آلش
ازان آن چهره زیباست از عین الکمال ایمن
که برآتش سپند خانه زادی دارداز خالش
همان درخواب خون خلق راچون آب می نوشد
به خون مردمان تشنه است از بس چشم قتالش
ز حسن بی مثالی دارم امید هم آغوشی
که نگرفته است در آغوش خود آیینه تمثالش
ندیده است از غرور حسن هرگزسایه خودرا
ندارد رحم برخود هر که می افتد به دنبالش
چرا پروانه ای ممنون شمع انجمن گردد
که آتش می جهد چون سنگ و آهن از پرو بالش
مرا آیینه رویی همچو پرتو مضطرب دارد
که از شوخی نبندد نقش درآیینه تمثالش
زرویش چون نگه دارم نگاه طفل مشرب را؟
که صد دام تماشاهست در هر دانه خالش
نمی دانم کجا می خورده است آن شوخ بی پروا
که شرم آلود می ریزد عرق ازچهره آلش
(نمی آید به حال ز تدبیر مسیحا هم
کسی کز گردش چشمی دگرگون گشت احوالش )
ندارد زهره گفتار صائب درقیامت هم
نظر بازی که می سازد شکوه حسن اولالش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.