۱۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۴۶

درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش
می لعلی تراود چون لب جام از لب بامش

شراب صرف در پیمانه اش ممزوج می گردد
فتاده است آبدار از بس که لعل باده آشامش

نگه دارد خدا ناموس عشق پاکدامن را
که خون بوسه می آید به جوش از روی گلفامش

نباشد زان گزند از چشم بد آن سرو سیمین را
که دارد از لطافت نیل چشم زخم اندامش

کند مژگان زهرآلود را انگشت زنهاری
ز تأثیر نگاه تلخ، چشم همچو بادامش

چه باشد بوسه اش یارب، که قاصد زان لب شیرین
به عاشق نامه سربسته می آرد ز پیغامش

ندانم تنگ چون در بر کشم آن سرو سیمین را؟
که از پیراهن گل رنگ می گرداند اندامش

چسان در حلقه آغوش گیرم سرو نازی را
که از شوخی نگین را از نگین‌دان می‌کند نامش

نگردد آب چون آیینه از عکسش، که می سازد
عرق را چشم قربانی ز حیرت روی گلفامش

گره از غنچه پیکان به زور عطسه بگشاید
نسیمی را که راه افتد به زلف عنبرین فامش

ز خط گفتم به عاشق مهربان گردد، ندانستم
که افزاید رگ تلخی به چشم همچو بادامش

من آن آتش نوا مرغم که صید هرکه گردیدم
کند رقص سپند از شادمانی دانه در دامش

سر از دنبال من چون سایه صائب برنمی‌دارد
چو مجنون هر غزالی کز نظربازی کنم رامش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.