۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۷۲

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش
نفس صبح قیامت دمد از منقارش

از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟
می پرستی که نباشد به گرو دستارش

دست از پرورش شاخ امل کوته دار
کاین نهالی است که باشد گره دل بارش

گلشنی راکه بود دیده گلچین در پی
مژه برهم نزند خار سر دیوارش

حاصل نعمت دنیا همه زرق است و فریب
این درختی است که پوچ است سراسر بارش

کیست امروز درین باغ بغیر از صائب ؟
عندلیبی که چکد خون دل ازمنقارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.