۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۰۴

خوشا سری که سرگشتگی رهانندش
به کرسی از سرزانوی خود نشانندش

مده به سوختگی دامن امید از دست
که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش

سپند تا نزند مهرخامشی برلب
به روی مسند آتش نمی نشانندش

ز شوق بیخبری دست می دهد عارف
اگر ز خود به زر قلب می ستانندش

به خاک ،حسرت پرواز می برد مرغی
که کودکان به بغل بال و پر رسانندش

سری که گرم زسودای عشق می گردد
چو آفتاب به هر کوچه می دوانندش

به یک دو جلوه زمین گیر گشت کاغذ باد
به هیچ جا نرسد هرکه برآید می پرانندش

گل شکفته بود از نسیم فارغبال
ز پوست هر که برآید نمی درانندش

ز انقلاب جهان بی بران نمی لرزند
که هرچه میوه ندارد نمی فشانندش

ز مرگ غوطه به دریای شهد زد زنبور
که هرکه هرچه چشانده است می چشانندش

چو گل به خنده دهن باز می کند صائب
هزارخار اگر درجگر خلانندش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.