۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۱۲

کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش
به دیده آب نگردد ز مهر تابانش

گل عذار ترا حاجت نگهبان نیست
که هست ازعرق شرم خود نگهبانش

کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان
فتد اگر گل بی خار در گریبانش

اگر چه مایده حسن را نهایت نیست
ز پاره دل خویش است رزق مهمانش

گل صباح،دربسته آیدش به نظر
فتاد دیده هرکس به روی خندانش

مرا ز پسته دهانی است چشم دلسوزی
که شور حشر بود گرده نمکدانش

به هیچ قطره باران به چشم کم منگر
که هست مخزن گوهر زسینه چاکانش

ز لقمه حرص گدا کم نمی شود صائب
لب سؤال دگر می شود لب نانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.