۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۵۷

شوخی که جلوه گاه بود دیده منش
چون طفل اشک، روی توان دید درتنش

هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم
حکم بیاضیی گذرانده است گردنش

پیداست همچو قبله نما از ته بلور
از سینه لطیف دل همچو آهنش

آب حیات جامه به شبنم بدل کند
شاید که در لباس کند سیر گلشنش

پای چراغ می شمرد آفتاب را
چشمی که کرد دیدن آن روی روشنش

هرکس که دید سرو ترا درخرام ناز
در خواب نوبهار رود پای رفتنش

مجنون که ناز از سگ لیلی نمی کشید
امروز خوابگاه غزال است دامنش

صائب تلاش گلشن جنت چرا کند؟
آزاده ای که گوشه فقرست مسکنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.