۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۶۳

پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش

چون شیشه شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه بی اختیار خویش

از خاک برگرفته دست قناعتم
عیش چراغ طور کنم با شرار خویش

سیل از در خرابه ما راست میرود
تا کرده ایم خانه بدوشی شعار خویش

تیغ تمام جوهر این کارخانه ام
درزیر سنگ مانده ام از اعتبار خویش

پیمانه شعور فریبی نیافتم
چون گل به خون خویش شکستم خمار خویش

در قطع راه عشق ندیدم سبکروی
کردم گره به دامن صرصرغبار خویش

بال هما و شهپر طاووس نیستم
تاکی درین بساط نیایم به کارخویش ؟

دایم میانه دو بلا سیرمی کند
هرکس شناخته است یمین و یسار خویش

زان پیشتر که سنگ کمی برسرش نهند
برسنگ می زنم گهر شاهوارخویش

از نور فیض نیست تهی هیچ روزنی
بیناست چشم سوزن ناقص به کار خویش

صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه چراغ مزار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.