هوش مصنوعی:
در این متن، شاعر از ظهور یک آهو در وادی سخن میگوید که توجه همه را به خود جلب میکند. مردم برای شکار آن تلاش میکنند، اما آهو ناپدید میشود. سپس شاعر به توصیف عشق و جمال معنوی میپردازد و از شمسالدین تبریزی به عنوان نماد جمال و کمال یاد میکند. او عشق به شمسالدین را غیرقابل ترک توصیف میکند و او را منبع بصیرت و کشف میداند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و تمثیلی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۰۳
پَدید گشت یکی آهویی دَرین وادی
به چشمِ آتش اَفکَندْ، در همه نادی
همه سَوار و پیاده، طَلَب دَراُفتادَند
به جَهْد و جِدِّ، نه چون تو که سُست افتادی
چو یک دو حَمله دَویدند، ناپدید شُد او
که هیچ بوی نَبُردی، کسی به اُستادی
لِگامها بِکَشیدند، تا که واگَردند
نِمود باز بِدیشان، فُزودَشان شادی
چو باز حَمله بِکَردند، باز تَک بَرداشت
که باد در پِیِ او گُم کُند هَمیبادی
بَرین صِفَت چو زِ حَد رفت هر کسی زِ هَوَس
زِ هم شُدند جُدا و بِکَرد وَحّادی
یکی به تَکْ دُمِ خرگوش بَرگرفت غَلَط
یکی پِیِ بُزِ کوهیّ و راهِ بَغدادی
گروهِ گُم شُده با هَمدِگَر دو قِسْم شدند
یکی به طَمْع در آهو، یکی به آزادی
جَماعَتی که بدیشانْست مَیْلِ آن آهو
چو گُم شُدندی، بِنِمودی آهو آبادی
ازین جَماعَتِ قومی که خاصتَر بودند
به چَشمِ مَست بیاموختْشان هم اَوْرادی
چو خو و طَبْعِ وِرا خوبتَر بِدانستَند
زِ طَبْعِ او نَشُدندی به هیچ رو عادی
جَمالِ خویش چو بِنْمودَشان زِ رَحْمَتِ خود
که اندک اندک گُستاخ کَردشان هادی
به هر دو روز یکی شکلِ دیگر آوَرْدی
به شکلهایِ عَجایِب، مِثالِ شَیّادی
از آن کِه زَهره بِدَرَّد دلِ ضَعیفان را
چه تاب دارد خود جانِ آدمی زادی؟
که آسْمان و زمین، بَردَرَد اگر بینَد
یکی صِفَت زِ صِفَتهایِ مُبدیِ بادی
که باشد آن کِه بِگُفتم؟ خیالِ شَمسُ الدّین
که او مَراست خَدیو و مُجیرِ بیدادی
زِ عشقِ او نَتوانَم که توبه آرَم من
وَگَر شود به نَصیحَت هزار عَبّادی
که اوست اصلِ بَصیرَت، پناهِ عالَمِ کَشْف
کَزو بِیابَد بُنیادِ دیدْ بُنیادی
اَیا جَمال، تو را او جَمال داد و نَمَک
اَیا کَمال، تو از رَشکِ او بِیَفْزادی
حَرام باشد یادِ کسی به هر دو جهان
ازان گَهی که تو اَنْدَر ضَمیر و دل، یادی
اگر چه طینَتِ تبریز، بَسْ شَهان زادی
وَلیک چون وِیْ شاهی بگو که کِی زادی
کَفیلِ قافیهٔ عُمر، سایهاَش بادا
فَفِی الْحَقیقَةِ مِنْهُ الدّلیلُ وَ الْحادی
به چشمِ آتش اَفکَندْ، در همه نادی
همه سَوار و پیاده، طَلَب دَراُفتادَند
به جَهْد و جِدِّ، نه چون تو که سُست افتادی
چو یک دو حَمله دَویدند، ناپدید شُد او
که هیچ بوی نَبُردی، کسی به اُستادی
لِگامها بِکَشیدند، تا که واگَردند
نِمود باز بِدیشان، فُزودَشان شادی
چو باز حَمله بِکَردند، باز تَک بَرداشت
که باد در پِیِ او گُم کُند هَمیبادی
بَرین صِفَت چو زِ حَد رفت هر کسی زِ هَوَس
زِ هم شُدند جُدا و بِکَرد وَحّادی
یکی به تَکْ دُمِ خرگوش بَرگرفت غَلَط
یکی پِیِ بُزِ کوهیّ و راهِ بَغدادی
گروهِ گُم شُده با هَمدِگَر دو قِسْم شدند
یکی به طَمْع در آهو، یکی به آزادی
جَماعَتی که بدیشانْست مَیْلِ آن آهو
چو گُم شُدندی، بِنِمودی آهو آبادی
ازین جَماعَتِ قومی که خاصتَر بودند
به چَشمِ مَست بیاموختْشان هم اَوْرادی
چو خو و طَبْعِ وِرا خوبتَر بِدانستَند
زِ طَبْعِ او نَشُدندی به هیچ رو عادی
جَمالِ خویش چو بِنْمودَشان زِ رَحْمَتِ خود
که اندک اندک گُستاخ کَردشان هادی
به هر دو روز یکی شکلِ دیگر آوَرْدی
به شکلهایِ عَجایِب، مِثالِ شَیّادی
از آن کِه زَهره بِدَرَّد دلِ ضَعیفان را
چه تاب دارد خود جانِ آدمی زادی؟
که آسْمان و زمین، بَردَرَد اگر بینَد
یکی صِفَت زِ صِفَتهایِ مُبدیِ بادی
که باشد آن کِه بِگُفتم؟ خیالِ شَمسُ الدّین
که او مَراست خَدیو و مُجیرِ بیدادی
زِ عشقِ او نَتوانَم که توبه آرَم من
وَگَر شود به نَصیحَت هزار عَبّادی
که اوست اصلِ بَصیرَت، پناهِ عالَمِ کَشْف
کَزو بِیابَد بُنیادِ دیدْ بُنیادی
اَیا جَمال، تو را او جَمال داد و نَمَک
اَیا کَمال، تو از رَشکِ او بِیَفْزادی
حَرام باشد یادِ کسی به هر دو جهان
ازان گَهی که تو اَنْدَر ضَمیر و دل، یادی
اگر چه طینَتِ تبریز، بَسْ شَهان زادی
وَلیک چون وِیْ شاهی بگو که کِی زادی
کَفیلِ قافیهٔ عُمر، سایهاَش بادا
فَفِی الْحَقیقَةِ مِنْهُ الدّلیلُ وَ الْحادی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.