۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹۴

شده است از شوق تیغ جان ستانش
وبال خضر، عمر جاودانش

به جای نافه دل بر خاک ریزد
ز زلف و کاکل عنبرفشانش

غبار آلوده گرد کسادی است
نسیم پیرهن در کاروانش

چه باغ است این که دلها را کند آب
ز پشت در صدای باغبانش

ز حیرت آنقدر فرصت ندارم
که درد خود کنم خاطرنشانش

چنان ناسازگارست آن جفا جوی
که نتوان ساخت پیغام از زبانش

ندارد برگ سبزی رنگ، صائب
با این سامان ز باغ و بوستانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.