۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹۵

ز موج لطف ،آن سیمین بنا گوش
مرا کرده است چون خط حلقه درگوش

به چشم من بهشت و جوی شیرست
رخ گلرنگ و آن صبح بنا گوش

همان درزیر خاکم می پرد چشم
که این می در قدح ننشیند از جوش

نیاسوده است تا واکرده ام چشم
مرا چون غنچه از خمیازه آغوش

چو خط از چهره خوبان، هویداست
به چشم موشکافان بیت ابرویش

خلد چون خار، گل درپرده چشم
گران چون سنگ باشد پنبه درگوش

خرام خامه مشکین صائب
بود از شوخ چشمان خطاپوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.