۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹۶

در جهان دل مبند و اسبابش
می جهد برق از ابر سنجابش

گل سیراب ازین چمن مطلب
العطش می زند لب آبش

هر که پهلو ز لاغری دزدید
پهلوی چرب اوست قصابش

ملک حیرت چه عالمی دارد
آرمیده است نبض سیمابش

بس که بادام چشم او تلخ است
زهر می بارد از شکر خوابش

کی کند یاد از فراموشان ؟
طاق نسیان شده است محرابش

صائب ازآسمان امان مطلب
که به خون تشنه است دولابش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.