۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۰۲

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش
بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم پروای کشتنم نیست
بسیار دیده ام من در زیر پا سرخویش

از خشکسال ساحل اندیشه ای ندارم
پیوسته در محیطم ازآب گوهر خویش

دریافت مرغ تصویر معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم از سستی پر خویش

شهد وصال شکر می خواست دور باشی
از زهر سبز کردیم چون طوطیان پر خویش

تا در میان آتش درباغ خلد باشی
ازآبروی خود کن زنهار گوهر خویش

زان گوهر گرامی هرگزخبر نیابی
تا بادبان نسازی در بحر لنگر خویش

روزی که در گلستان انشای خنده کردیم
دیدیم برکف دست چون شاخ گل سر خویش

دولت مساعدت کرد صیاد چشم پوشید
در کار دام کردم نخجیر لاغر خویش

غافل نیم ز ساغر هرچند بی شعورم
چون طفل می شناسم پستان مادر خویش

کردار من به گفتار محتاج نیست صائب
در زخم می نمایم چون تیغ جوهر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.