۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰۸

به دستِ هَجْرِ تو زارم، تو نیز می‌دانی
طَمَع به وَصلِ تو دارم، تو نیز می‌دانی

چو در دل آمد عشق تو و قَرار گرفت
نمانْد صَبر و قَرارم، تو نیز می‌دانی

نَهُفته شُد گُل و بُلبُل پَرید از چَمَنم
به دَرد خَستهٔ خارَم، تو نیز می‌دانی

به ناله بازِ سپیدم به سانِ فاخته شد
به کوهْسار چو سارَم، تو نیز می‌دانی

انار بودم خَندان، بَران عقیقِ لَبَت
کُنون چو شُعلهٔ نارَم، تو نیز می‌دانی

بِمانْد راز تو پنهانْ درون سینۀ من
کزان به گفت نیارم تو نیز می دانی

انارِ عشقِ تو بوده‌‌ست شَمسِ تبریزی
که بُرد بر سَردارم، تو نیز می‌دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.