هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از معشوق خود با تعابیر زیبا و پراحساس یاد میکند. او از عشق و دلدادگی، درد فراق، و امید به وصال سخن میگوید. شاعر معشوق را به عنوان موجودی آسمانی و بینظیر توصیف میکند و از او میخواهد که غمهایش را تسکین دهد و به او توجه کند. در بخشهایی از شعر، شاعر به مفاهیم عرفانی مانند تسلیم در برابر سرنوشت و اضطراری بودن زندگی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی احساسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۱۱
تو چُنین نبودی، تو چُنین چرایی؟
چه کُنی خُصومَت، چو ازانِ مایی؟
دل و جان غُلامَت، چو رَسَد سَلامَت
تو دو صد چُنین را، صَنَما سِزایی
تو قَمَرعِذاری، تو دلِ بهاری
تو مَلِکْ نژادی، تو مَلَک لِقایی
فَلَک از تو حارِس، زُحَل از تو فارِس
زِ برایِ آن را که دَرین سَرایی
دلِ خسته گشته، چو قَدَح شِکَسته
تو چو گُم شُدسْتی، تو چه رَهْ نِمایی؟
بِدِه آن قَدَح را، بِگُشا فَرَح را
که غَمِ کُهَن را تو بِهینْ دَوایی
دل و جان کِه باشد؟ دو جهان چه باشد؟
همه سَهْل باشد، تو عَجَب، کجایی؟
بِگُذار دَستان، بِرَسان به مَستان
زِ عَطایِ سُلطان، قَدَحِ عَطایی
هَمِگی امیدی، شِکَرِ سپیدی
چو مرا بِدیدی، بِکُن آشِنایی
شِکَری، نَباتی، هَمگی حَیاتی
طَبَقِ زَکاتی، کَرَمِ خدایی
طَرَبِ جهانی، عَجَبِ قِرانی
تو سَماعِ جان را تَرِ لایلایی
بِزَنی زِ بالا، تَرِ لایلالا
تو نه یک بَلایی، تو دو صد بَلایی
دلِ من بِبُردی، به کجا سِپُردی
نه جواب گویی، نه دَهی رَهایی
بِفَزا دَغا را، بِفَریب ما را
بَرِ توست عالَم، همه روستایی
سَرِ ما شِکَستی، سِرِ خود بِبَستی
که خَرِف نگردد، زِ چُنین دَغایی
به پَلاسِ عوران، به عَصایِ کوران
چه طَمَع بِبَستی؟ زِ چه میرُبایی؟
به طَمَع چُنانی، به عَطا جهانی
عَجَب از تو خیره، به عَجَب نِمایی
خَمُش ای صَفورا، بِگُذار او را
تو زِ خویشتن گو، که چه کیمیایی؟
نه به اختیاری، همه اِضْطِراری
تو به خود نگردی، تو چو آسیایی
تو یکی سَبویی، چو اسیرِ جویی
جُزِ جو چه جویی، چو زِ جو بَرآیی؟
تو به خود چه سازی؟ که اسیرِ گازی
تو زِ خود چه گویی؟ چو زِ کُهْ صَدایی
خَمُش ای تَرانه، بِجِه از کَرانه
که نَوایِ جانی، هَمگی نَوایی
چه کُنی خُصومَت، چو ازانِ مایی؟
دل و جان غُلامَت، چو رَسَد سَلامَت
تو دو صد چُنین را، صَنَما سِزایی
تو قَمَرعِذاری، تو دلِ بهاری
تو مَلِکْ نژادی، تو مَلَک لِقایی
فَلَک از تو حارِس، زُحَل از تو فارِس
زِ برایِ آن را که دَرین سَرایی
دلِ خسته گشته، چو قَدَح شِکَسته
تو چو گُم شُدسْتی، تو چه رَهْ نِمایی؟
بِدِه آن قَدَح را، بِگُشا فَرَح را
که غَمِ کُهَن را تو بِهینْ دَوایی
دل و جان کِه باشد؟ دو جهان چه باشد؟
همه سَهْل باشد، تو عَجَب، کجایی؟
بِگُذار دَستان، بِرَسان به مَستان
زِ عَطایِ سُلطان، قَدَحِ عَطایی
هَمِگی امیدی، شِکَرِ سپیدی
چو مرا بِدیدی، بِکُن آشِنایی
شِکَری، نَباتی، هَمگی حَیاتی
طَبَقِ زَکاتی، کَرَمِ خدایی
طَرَبِ جهانی، عَجَبِ قِرانی
تو سَماعِ جان را تَرِ لایلایی
بِزَنی زِ بالا، تَرِ لایلالا
تو نه یک بَلایی، تو دو صد بَلایی
دلِ من بِبُردی، به کجا سِپُردی
نه جواب گویی، نه دَهی رَهایی
بِفَزا دَغا را، بِفَریب ما را
بَرِ توست عالَم، همه روستایی
سَرِ ما شِکَستی، سِرِ خود بِبَستی
که خَرِف نگردد، زِ چُنین دَغایی
به پَلاسِ عوران، به عَصایِ کوران
چه طَمَع بِبَستی؟ زِ چه میرُبایی؟
به طَمَع چُنانی، به عَطا جهانی
عَجَب از تو خیره، به عَجَب نِمایی
خَمُش ای صَفورا، بِگُذار او را
تو زِ خویشتن گو، که چه کیمیایی؟
نه به اختیاری، همه اِضْطِراری
تو به خود نگردی، تو چو آسیایی
تو یکی سَبویی، چو اسیرِ جویی
جُزِ جو چه جویی، چو زِ جو بَرآیی؟
تو به خود چه سازی؟ که اسیرِ گازی
تو زِ خود چه گویی؟ چو زِ کُهْ صَدایی
خَمُش ای تَرانه، بِجِه از کَرانه
که نَوایِ جانی، هَمگی نَوایی
وزن: متفاعلاتن متفاعلاتن
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.