هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق الهی و خرابی‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از دل‌هایی که در عشق غرق شده‌اند و از اسرار عشق الهی صحبت می‌کند. شاعر از حالات روحی و عرفانی خود می‌گوید و از شمس تبریز به عنوان نماد عشق و روشنایی یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

پَذیرفت این دلْ زِ عشقَت خَرابی
دَرآ در خَرابی، چو تو آفتابی

چه گویی دِلَم را که از من نَتَرسی؟
زِ دریا نَتَرسَد چُنین مُرغِ آبی

مَنَم دلْ سِپُرده، بَرانداز پَرده
که عُمری‌‌ست ای جان، که اَنْدَر حِجابی

چو پَرده بَراَنداخت، گفتم دِلا، هی
به بیداری است این عَجَب، یا به خوابی؟

بِگُفتم زمانی چُنین باش پیدا
بِگُفتا که شاید، ولی بَرنَتابی

دِلَم صد هزارانْ سُخَن رانْد زان جوش
مرا گفت بِشْنو، گَر اَهلِ خِطابی

که گَر او نه آب است، باغ از چه خندد؟
وَگَر آتشی نیست، چون دلْ کَبابی؟

ازین جِنْسْ باران و بَرقَش جهان شُد
در اسرارِ عشقَش، چو اَبرِ سَحابی

بِگُفتم خَمُش کُن، چو تو مَستِ عشقی
مِثالِ صُراحی، پُر از خونِ نابی

دِلا چند باشی، تو سَرمَستِ گفتن؟
چو در عینِ آبی، چه مَستِ سَرابی؟

بَرین و بَران تو مَنِه این بَهانه
تو خود را بُرون کُن، که خود را عَذابی

من و ماست کَهْگِل، سَرِ خُم گرفته
تو بَردار کَهْگِل، که خُمِّ شرابی

دِلا خون نَخُسبد، وَ دانم که تو دل
تو آن سیلِ خونی، که دریا بیابی

بَهانه‌‌ست این‌ها، بیا، شَمسِ تبریز
که مِفْتاحِ عَرشیّ و فَتّاحِ بابی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.