۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۱۶

از ترزبانیم نشد آسوده کام خشک
کز آب تیغ، سبز نگردد نیام خشک

زنهار تن به نام مده چون نگین، که شد
عالم سیاه درنظر من زنام خشک

غیر از جواب خشک ندارد نتیجه ای
آن را که هدیه ای نبود جز سلام خشک

از ریزش است دست تو چون ابر اگر تهی
از سایلان دریغ مدار احترام خشک

بی خال کرد زلف تو صید هزار دل
هرچند کار دانه نیاید ز دام خشک

پروای مرگ نیست تهیدست را، چرا
از سرنگون شدن کند اندیشه جام خشک

خوبان به بوسه گر لب عشاق ترکنند
تر می شود ز نام عقیق تو کام خشک

تا شعر آبدار نباشد به کس مخوان
سوهان روح خلق مشو ازکلام خشک

زان لعل آبدار که می می چکد ازو
صائب نصیب ما نبود جز پیام خشک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.