۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۴۲

تووآوازه خوبی و من و زاری دل
تو و بیماری چشم و من و بیماری دل

شکن بی سرو پا حلقه بیرون درست
درسواد سرزلف تو زبسیاری دل

برس ای عشق جوانمرد به فریاد مرا
که ازاین بیش ندارم سر غمخواری دل

نیست یک ذره که همرنگ سویدا نبود
در سراپای وجودم ز سیه کاری دل

می کند عشق مرا از دوجهان فارغبال
چون گرفتار نباشم به گرفتاری دل

محو عشق است و زهر نحودراو نقشی هست
ساده لوحی نتوان یافت به پرکاری دل

هست هرآینه را صیقل دیگر صائب
جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.