۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۴۳

دل شبها مشو از دیده گریان غافل
در سیاهی مشو از چشمه حیوان غافل

نیست بی خار درین شوره زمین یک کف خاک
مشو ای راهرو از چیدن دامان غافل

قد خم گشته رسول سفر آخرت است
مشو ای گوی سبک مغز ز چوگان غافل

نقش درآینه صاف نگردد پنهان
چون زمعشوق شود عاشق حیران غافل

هست هر صفحه گل نامه ای از عالم غیب
در بهاران مشو از سیر گلستان غافل

فیض در دامن شب بیشتر از روز بود
مشو ایام خط از آینه رویان غافل

پرده خواب بود عینک جویای گهر
که صدف را نکند بحر زنیسان غافل

نکند حسن فراموش نظربازان را
که زیعقوب نگردد مه کنعان غافل

دوسه روزی به مراد تو اگر گشت فلک
مشو از گردش این مهره غلطان غافل

چون گشودی به شکر خنده لب از بی مغزی
از سر خود مشو ای پسته خندان غافل

در غریبی زوطن کامروا می گردد
در وطن هرکه نگردد ز غریبان غافل

شمع بی رشته محال است کند قامت راست
مشو ای دیده وراز پاس ضعیفان غافل

کف افسوس شود برگ نشاطش صائب
هرکه گردید زبی برگ و نوایان غافل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.