۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۲۳

به حیلَت تو خواهی، که دَر را بِبَندی
بِنالی چو رَنْجور و سَر را بِبَندی

چو رَنْجور؟ وَاللّهْ که آن زور داری
که بر چَرخ آیی، قَمَر را بِبَندی

گَر آن رویِ چون مَهْ به گَردون نِمایی
به صُبحِ جَمالَت، سَحَر را بِبَندی

غُلامِ صَبوحَم، ولی خَصْمِ صُبْحَم
که از بَهرِ رفتن، کَمَر را بِبَندی

اگر گاو آرَند پیشَت سَفیهان
به یک نُکته صد گاو و خَر را بِبَندی

به یک غَمزهٔ آهوانِ دو چَشمَت
چو روبَهْ کُنی شیرِ نَر را بِبَندی

زمستانِ هَجْر آمد و تَرسَم آن است
که سیلابِ این چَشمِ تَر را بِبَندی

وَگَر هَمچو خورشید، ناگَهْ بِتابی
بدین آبْ هر رَهْ گُذَر را بِبَندی

خَموشَم، وَلیکِن، رَوا نیست جانا
که از حالِ زارم، نَظَر را بِبَندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.