۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸۲

گر چنین شوید غبار زهد از دل باده ام
بادبان کشتی می می شود سجاده ام

چون نگردد آب درچشم جهان از دیدنم
از یتیمی درغریبی چون گهر افتاده ام

عالم قسمت ندارد سیر چشمی همچو من
قانع از خرمن به برگ کاه چون بیجاده ام

شسته ام دست از لباس زود سیر نوبهار
همچو سرواز برگریز نیستی آزاده ام

باطنم از جوهر ذاتی است پر نقش و نگار
گرچه چون آیینه در ظاهر زمین ساده ام

نیست ناخن گیر دلهای عزیزان ورنه من
ناوک خارا شکافم این چنین کاستاده ام

زردرویی می کشم چون نی ز همراهان خویش
من که از ذوق سفر هرگز کمر نگشاده ام

عاجزم در عقده دل گرچه صائب بارها
عقده سردر گم افلاک را بگشاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.