۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸۱

از تحمل راه گفت و گو به دشمن بسته ام
پیش سیلاب حوادث سد آهن بسته ام

همچنان دارد مرا سرگشته دوران گرچه من
بر شکم سنگ از قناعت چون فلاخن بسته ام

در دل آهن دم جان بخش را تاثیر نیست
بی سبب خود را به عیسی همچو سوزن بسته ام

از سبکباران راه عشق خجلت می کشم
بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته ام

نیست جز وا کردن و پوشیدن چشم از جهان
چون شرر طرفی که من از چشم روشن بسته ام

ظلمت از کاشانه ام چون دود بیرون رفته است
از فروغ عاریت تا چشم روزن بسته ام

زخم سنگ آسوده سازد مار را از پیچ و تاب
از جوانمردی کمر در خون دشمن بسته ام

دانه ای هر چند صائب بس بود سالی مرا
من کمر چون مور در تاراج خرمن بسته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.