هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق، ناامیدی، رنجهای عاطفی و احساس بیپناهی سخن میگوید. او خود را درگیر خیالهای دور و دراز، عشق ناکام و رنجهای زندگی میبیند و از بیعدالتیهای جهان شکایت دارد. تصاویر شعری مانند «شبستان وصال»، «خشکسال»، «دام زلف» و «آتش مکرر» نشاندهندهی حالات روحی شاعر است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاطفی عمیق، ناامیدی و مفاهیم فلسفی است که درک آنها برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی و تمثیلهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۵۲۸۸
تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام
مست لذت در شبستان وصال افتاده ام
نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا
دانه بی طالعم در خشکسال افتاده ام
می شود هر روز فکرم یک سرو گردن بلند
تا به فکر قامت آن نونهال افتاده ام
با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من
بر سر ره چون کلید اهل فال افتاده ام
صحبت من نیست بار خاطر نازکدلان
هرکجا افتاده ام خوشتر ز خال افتاده ام
هست اگر کیفیتی بازندگی در بیخودی است
تا به حال خویش می آیم ز حال افتاده ام
دور از انصاف است در محشر به دوزخ بردنم
من که در آتش مکرر ز انفعال افتاده ام
هر سر موی حواس من به راهی می رود
تا به دام زلف آن وحشی غزال افتاده ام
شاهد بیداری شبهاست خواب بی محل
من از خواب چشم او در صد خیال افتاده ام
چرخ هر خواری که بامن می کند شایسته ام
میوه خامم سزای خاکمال افتاده ام
چون نباشد ذره من ایمن از بیم زوال
همعنان آفتاب بی زوال افتاده ام
آرزویی هر دم از گردون تمنا می کنم
کودک شوخم سزای گوشمال افتاده ام
چند پرسی صائب احوال پریشان مرا
نیست حالی تا بگویم چون زحال افتاده ام
مست لذت در شبستان وصال افتاده ام
نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا
دانه بی طالعم در خشکسال افتاده ام
می شود هر روز فکرم یک سرو گردن بلند
تا به فکر قامت آن نونهال افتاده ام
با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من
بر سر ره چون کلید اهل فال افتاده ام
صحبت من نیست بار خاطر نازکدلان
هرکجا افتاده ام خوشتر ز خال افتاده ام
هست اگر کیفیتی بازندگی در بیخودی است
تا به حال خویش می آیم ز حال افتاده ام
دور از انصاف است در محشر به دوزخ بردنم
من که در آتش مکرر ز انفعال افتاده ام
هر سر موی حواس من به راهی می رود
تا به دام زلف آن وحشی غزال افتاده ام
شاهد بیداری شبهاست خواب بی محل
من از خواب چشم او در صد خیال افتاده ام
چرخ هر خواری که بامن می کند شایسته ام
میوه خامم سزای خاکمال افتاده ام
چون نباشد ذره من ایمن از بیم زوال
همعنان آفتاب بی زوال افتاده ام
آرزویی هر دم از گردون تمنا می کنم
کودک شوخم سزای گوشمال افتاده ام
چند پرسی صائب احوال پریشان مرا
نیست حالی تا بگویم چون زحال افتاده ام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.