۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸۹

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام
حاصل عمر گرامی را به غارت داده ام

تا چرا گل به چشم خود ندادم جای او
خار مژگان را به سیلاب ندامت داده ام

باچه رو در چار سوی مصر دکان واکنم
کاروان حسن یوسف را به غارت داده ام

مبدا فیاض اگر با من کند خصمی رواست
باوجود حسن معنی دل به صورت داده ام

مردم آزاده را یک جامه چون سرومست بس
کافرم در عمر خود گرتن به زینت داده ام

چشم آن دارم که از ملک اثر یابد نشان
از ته دل گریه را امروز رخصت داده ام

چرخ را بر خویشتن فرمانروا گردانده ام
تیغ بیرحمی به دست بی مروت داده ام

عذر خواه معصیت اشک پشیمانی بس است
نامه خود را به دست ابر رحمت داده ام

صائب این شعرتر آتش زبان را گوش کن
تا بدانی در سخن داد فصاحت داده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.