۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۹۰

از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام
آسمان سیرم زمین خانه را گم کرده ام

نه من از خود نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده ام

چون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگین
تا زمستی شیشه و پیمانه را گم کرده ام

از من بی عاقبت آغاز هستی را مپرس
کز گرانخوابی سرافسانه را گم کرده ام

در چنین وقتی که بی پرواز شد زلف سخن
از پریشان خاطریها شانه را گم کرده ام

بس که در یک جا ز غلطانی نمی گیرد قرار
در نظر آن گوهر یکدانه را گم کرده ام

طفل می گرید چو راه خانه را گم می کند
چون نگریم من که صاحبخانه را گم کرده ام

به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود
من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.