۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۰۰

گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام
کی به این هنگامه از بهر تماشا دیده ام

چرخ تر دامن که باشد دعوی عصمت کند
آفتابش را در آغوش مسیحادیده ام

پیش چشم من سواد شهر خون مرده ای است
نقش خود چون لاله در دامان صحرا دیده ام

تیغ اگر از آسمان بر فرق من باریده است
خار در چشمم اگر هرگز به بالا دیده ام

درته پیراهن هستی نگنجم چون حباب
قطره نا چیز خود را تا به دریا دیده ام

در کنار گل چو شبنم خار دارم زیر پا
روی گرمی تا ازان خورشید سیما دیده ام

سنگ خواهد داد مزد سخت جانیهای من
دیده نرمی که من از کارفرما دیده ام

نشاه صهبای عشرت را نمی دانم که چیست
خوشه ای از دور در دست ثریا دیده ام

نیست صائب هیچ کس در خرده بینی همچو من
صد سواد اعظم از خال سویدا دیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.