هوش مصنوعی:
این شعر از حافظ بیانگر احساس آزادی و بینیازی شاعر از قید و بندهای دنیوی و تشویق مردم است. شاعر خود را مانند کمانی میداند که هر کس به او نزدیک میشود، از او جدا میشود. او از تشویق مردم بینیاز است و خانهاش مانند نمکدان پر از نمک است. شاعر از تهمتها و ناملایمات رنج میبرد اما همچنان استوار است. او خود را مانند کشتی میداند که به طوفان میخندد و در برابر سختیها مقاومت میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۵۳۱۸
در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام
می ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام
در پناه نیستی آزادم از تشویق خلق
همچو داراز بوی خون دارد نگهبان خانه ام
نیست بی شور محبت یک سر مو بر تنم
زین نمک لبریز باشد چون نمکدان خانه ام
چون کمان هر کس به من پیوست می گردد جدا
می کشد شرمندگی از روی مهمان خانه ام
در قدوم میهمان رنگینی من بسته است
چون سر دارست مستغنی زسامان خانه ام
نیست با معموری ظاهر مرا دلبستگی
از نسیمی می شود چون غنچه ویران خانه ام
تهمت خامی همان چون عود می سوزد مرا
گرچه چون مجمر شده است ازآه سوزان خانه ام
نیستم چون خار و خس بازیچه اطفال موج
کشتی نوحم که می خندد به طوفان خانه ام
چون صدف باتلخرویان نیست آمیزش مرا
می گشاید در به روی ابر نیسان خانه ام
می شد از زور جنون چون پسته خندان خانه ام
نقش برآیینه نتواند نفس را تنگ کرد
از هجوم غم نگردد تنگ میدان خانه ام
نیست از دریامرا صائب شکایت چون حباب
از هوای خود شود پیوسته ویران خانه ام
می کشد از رخنه دیوار و در خمیازه ها
در هوای ساغر سرشار طوفان خانه ام
این زبان بی مغز گردیدم، و گرنه پیش ازین
می ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام
در پناه نیستی آزادم از تشویق خلق
همچو داراز بوی خون دارد نگهبان خانه ام
نیست بی شور محبت یک سر مو بر تنم
زین نمک لبریز باشد چون نمکدان خانه ام
چون کمان هر کس به من پیوست می گردد جدا
می کشد شرمندگی از روی مهمان خانه ام
در قدوم میهمان رنگینی من بسته است
چون سر دارست مستغنی زسامان خانه ام
نیست با معموری ظاهر مرا دلبستگی
از نسیمی می شود چون غنچه ویران خانه ام
تهمت خامی همان چون عود می سوزد مرا
گرچه چون مجمر شده است ازآه سوزان خانه ام
نیستم چون خار و خس بازیچه اطفال موج
کشتی نوحم که می خندد به طوفان خانه ام
چون صدف باتلخرویان نیست آمیزش مرا
می گشاید در به روی ابر نیسان خانه ام
می شد از زور جنون چون پسته خندان خانه ام
نقش برآیینه نتواند نفس را تنگ کرد
از هجوم غم نگردد تنگ میدان خانه ام
نیست از دریامرا صائب شکایت چون حباب
از هوای خود شود پیوسته ویران خانه ام
می کشد از رخنه دیوار و در خمیازه ها
در هوای ساغر سرشار طوفان خانه ام
این زبان بی مغز گردیدم، و گرنه پیش ازین
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.