۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۸۹

داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم
شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم

دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود
درگره باشد چو شبنم آبروی سایلم

می کند در لامکان جولان دل آزاده ام
گربه ظاهر همچو سرو بوستان پا در گلم

از سماعم گرچه رنگین است بزم روزگار
نیست در طالع نثاری همچو رقص بسملم

حفظ آب رو بود بر من گواراتر زآب
دست رد بر سینه دریا گذارد ساحلم

گو نیارد هیچ کس صائب به خاک من چراغ
بس بود شمع مزار از دست و تیغ قاتلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.