۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۵۶

عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم
خضر را در دام از موج سراب افکنده ایم

با سیه مستان غفلت تازه رو برمی خوریم
پیش پای سایه فرش آفتاب افکنده ایم

دوربینان بر فراز کوه بیدارند و ما
در ره سیل حوادث رخت خواب افکنده ایم

چون سمندر غوطه در دریای آتش خورده ایم
تا ز روی آتشین او نقاب افکنده ایم

با خیال روی او تا آشنا گردیده ایم
پرده بیگانگی بر روی خواب افکنده ایم

زان رخ گلگون به خون دل قناعت کرده ایم
مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده ایم

زاهدان خشک می ترسند از برق فنا
ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم

در چنین بحری که موجش می رباید کوه را
کشتی بی لنگر خود چون حباب افکنده ایم

می شود آسان ز همت مشکل عالم، که ما
بارها گنجشک خود را بر عقاب افکنده ایم

همچو چشم دلبران صائب مدار خویش را
از سیه مستی به بیداری و خواب افکنده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.