۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۶۴

ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم
پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم

روزه حرف طلب دارد لب اهل کرم
ما به منزل میهمان را بی طلب می آوریم

رزق اگر دارد کلیدی در کف دست دعاست
بی سبب ما زور بر پای طلب می آوریم

منت مشکل گشایان نی به ناخن می کند
زور بر دست دعای نیمشب می آوریم

شوخ چشمی بین که پیش در شهوار حسب
استخوان پوسیده ای چند از نسب می آوریم

بیستون را تیشه ما در فلاخن می نهد
برجبین چون چین جواهر از غضب می آوریم

صائب از اوضاع ما شوریده احوالان مپرس
گوشه ای داریم و روزی را به شب می آوریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.