۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۶۵

از شکست آرزو قند مکرر می خوریم
بر لب خود خاک می مالیم و شکر می خوریم

با سپهر تلخ سیما خنده رو بر می خوریم
زهر اگر در جام ما ریزند شکر می خوریم

از تو تا دوریم از ما دور می گردد حیات
با تو چون بر می خوریم از زندگی برمی خوریم

شیوه ما نیست از بیداد روگردان شدن
سیلی دریا ز خلق خوش چو عنبر می خوریم

از عزیز مصر و شکرزار او آسوده ایم
ما که گرد کاروان را همچو شکر می خوریم

گر چه تبخال خون داریم ظاهر در قدح
بی گزند دیده بد آب کوثر می خوریم

نعمت الوان عالم را کند خون در جگر
کاسه خونی که ما از دست دلبر می خوریم

می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم
گاهی از بی دست و پایی گر سکندر می خوریم

میوه های خام انجم پخته شد بر خاک ریخت
ما زخامی همچنان گرمای محشر می خوریم

خودنمایی نیست در زیر فلک آیین ما
زیر خاکستر دل خود همچو اخگر می خوریم

برنمی داریم دست از زلف مشکین سخن
چون قلم چندان که زخم تیغ بر سر می خوریم

در تلافی میوه شیرین به دامن می دهیم
همچو نخل پر ثمر سنگی که بر سر می خوریم

صائب از فیض خموشی در دل دریای تلخ
آب شیرین چون صدف از جام گوهر می خوریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.