۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۷۲

در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم
ما به جای نعل وارون حلقه بر در می زنیم

پرفشانیهای ما در حسرت پرواز نیست
دامنی بر آتش گل هردم از پر می زنیم

حلقه فتراک می گردد به قصد خون ما
دست اگر در حلقه زلف معنبر می زنیم

خضر می لیسد زمین اینجا و ما از سادگی
فال آب زندگانی چون سکندر می زنیم

برنمی خیزد چو خون مرده از خواب گران
بخت خواب آلود را چندان که نشتر می زنیم

ما چو داغ لاله صائب خون خود را می مکیم
بیغمان از دور پندارند ساغر می زنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.