۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۷۸

دل درون سینه و ما رو به صحرا می رویم
کعبه مقصد کجا و ما کجاها می رویم

جام جم آیینه دار کاسه زانوی ماست
ما چون طفلان هر طرف بهر تماشا می رویم

شمع طور از انتظار ما گدازان است و ما
هر شراری را که می بینیم از جا می رویم

هر سر خاری به خون ما کشد تیغ از نیام
ما چه فارغبال در دامان صحرا می رویم

کاروانگاه حوادث سینه مجروح ماست
رو به ما دارد غم عالم به هر جا می رویم

بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندوستان نه بهر مال دنیا می رویم

دامن دشت است باغ دلگشای وحشیان
غم چو زور آورد بر خاطر به صحرا می رویم

اشک در دامان و آه آتشین در زیر لب
چون چراغ صبحدم بیرون ز دنیا می رویم

این زمان صائب حریفان مست خواب غفلتند
قدر ما خواهند دانستن چو زینجا می رویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.