۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۸۶

ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم
سر شوریده منصور را بر دار می بستم

من آن روزی که در عشق سخن ثابت قدم بودم
کمر در خدمت هر نقطه چون پرگار می بستم

زدینداری اسیر صد گره چون سبحه گردیدم
رهین یک گره بودم اگر زتار می بستم

تو با اغیار در سیر چمن بودی و من در دل
ز آه سرد نخل ماتم اغیار می بستم

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می بندد
اگر در دست من می بود اول بار می بستم

اگر صائب هوا می بود در فرمان عقل من
به دوش باد تخت خود سلیمان وار می بستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.