۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۰۱

اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم
همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم

بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم
اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم

گشاد عالمی می بود در دست دعای من
اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم

زبس ذوق شهادت برده بود از سر شعورم را
گریبان را خیال حلقه فتراک می کردم

زهشیاری کنون خون می خورم یاد جوانیها
که از هر ساغری خون در دل افلاک می کردم

خبر می داد از بی حاصلیها خوشه آهم
من آن روزی که تخم دوستی در خاک می کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.