۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۷

ساقیا، ساقیا، رَوا داری
که رَوَد روزِ ما به هشیاری؟

گَر بِریزی تو نُقل‌‌ها در پیش
عقل‌‌ها را زِ پیشْ بَرداری

عِوَضِ باده، نُکته می‌گویی
تا بَری وَقتِ ما به طَرّاری

دَردِ دل را اگر‌ نمی‌بینی
بِشْنو از چَنگْ ناله و زاری

نالهٔ نای و چَنگ، حالِ دل است
حالِ دل را تو بین، که دِلْداری

دست بر حرفِ‌ بی‌دلی چه نَهی؟
حرف را در میانْ چه می‌آری؟

طوقِ گَردن توییّ و حلقهٔ گوش
گَردن و گوش را چه می‌خاری؟

گفته را دانه‌هایِ دامْ مَساز
که زِ گفت است این گرفتاری

گَهْ کلید است گفت و گَهْ قُفل است
گاه از او روشَنیم، گَهْ تاری

گفت، باد است اگر دَرو بویی‌ست
هدیهٔ تو بُوَد، که گُل زاری

گفت، جام است اگر بَرو نوری‌ست
از رُخِ تو بُوَد، که اَنْواری

مَشک بَربَند، کوزه‌‌ها پُر شُد
مَشک هم می‌دَرَد زِ بسیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.