هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از شور و شوق عشق و آزادگی سخن میگوید. شاعر با تصاویر زیبا و استعارههای غنی، احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق و عشق بیان میکند. او از دردها و شادیهای عشق، جنون ناشی از آن، و آرزوی آزادی و رهایی میگوید. همچنین، اشارههایی به مفاهیم عرفانی مانند قناعت و پاکبازی دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از استعارهها و اصطلاحات نیاز به درک ادبی بالاتری دارند.
غزل شمارهٔ ۵۵۲۱
چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم
که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم
کنار شوق من چون موج آسایش نمی داند
به دریا می روم دست و بغل تا دست و پا دارم
اگر چه در ته یک پیرهن با ماه کنعانم
به بوی پیرهن سر در پی باد صبا دارم
گره در کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها در جگر زان ناوک کاکل ربا دارم
ز خار خشک من ای شاخ گل دامن کشان مگذر
که رنگ مردم بیگانه بوی آشنا دارم
بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی
که از داغ جنون آیینه های خوش جلا دارم
به یک عالم توجه از تو چون قانع توانم شد
که من از جمله عالم ترا دارم، ترا دارم
چو بوی گل نمی گردد به دامن آشنا پایم
به ظاهر گر چه دست و پای کوشش در حنا دارم
زلال زندگی در ساغر من رنگ گرداند
همان خون می خورم گر در قدح آب بقا دارم
چنان در پاکبازی از علایق گشته ام عریان
که حال مهره ششدر ز نقش بوریا دارم
جنونم اختیاری نیست تا گردم عنانگیرش
چو برگ کاه پروازی به بال کهربا دارم
اگر چه دوربینان چشم دریا می شمارندم
حباب آسا به کف جای گهرمشتی هوا دارم
مرا نتوان به تیغ از درد بی درمان جدا کردن
که از هر بند خود با درد پیوندی جدا دارم
هوای عالم آزادگی کم مختلف گردد
از آن چون سرو من در چار موسم یک قبا دارم
زاکسیر قناعت خون آهو مشک می گردد
من این تعلیم صائب از غزالان ختا دارم
که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم
کنار شوق من چون موج آسایش نمی داند
به دریا می روم دست و بغل تا دست و پا دارم
اگر چه در ته یک پیرهن با ماه کنعانم
به بوی پیرهن سر در پی باد صبا دارم
گره در کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها در جگر زان ناوک کاکل ربا دارم
ز خار خشک من ای شاخ گل دامن کشان مگذر
که رنگ مردم بیگانه بوی آشنا دارم
بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی
که از داغ جنون آیینه های خوش جلا دارم
به یک عالم توجه از تو چون قانع توانم شد
که من از جمله عالم ترا دارم، ترا دارم
چو بوی گل نمی گردد به دامن آشنا پایم
به ظاهر گر چه دست و پای کوشش در حنا دارم
زلال زندگی در ساغر من رنگ گرداند
همان خون می خورم گر در قدح آب بقا دارم
چنان در پاکبازی از علایق گشته ام عریان
که حال مهره ششدر ز نقش بوریا دارم
جنونم اختیاری نیست تا گردم عنانگیرش
چو برگ کاه پروازی به بال کهربا دارم
اگر چه دوربینان چشم دریا می شمارندم
حباب آسا به کف جای گهرمشتی هوا دارم
مرا نتوان به تیغ از درد بی درمان جدا کردن
که از هر بند خود با درد پیوندی جدا دارم
هوای عالم آزادگی کم مختلف گردد
از آن چون سرو من در چار موسم یک قبا دارم
زاکسیر قناعت خون آهو مشک می گردد
من این تعلیم صائب از غزالان ختا دارم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.