۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۹

مَستَم از باده‌هایِ پنهانی
وَزْ دَف و چَنگ و نایِ پنهانی

مَر چُنین دِلْرُبایِ پنهان را
واجِب آید وَفایِ پنهانی

می‌زَنَد سال‌‌ها دَرین مَستی
روحِ من، هایْ هایِ پنهانی

گفتم ای دل، کجایی آخِر تو؟
گفت در بُرج‌هایِ پنهانی

بر چَپَم آفتاب و مَهْ بر راست
آن مَهِ خوش لِقایِ پنهانی

مُشتری دَرفُروخت آن مَهْ را
دادَمَش من بَهایِ پنهانی

ظُلْمَتَم کِی بَقا کُند که بَرو
تابد از کِبْریایِ پنهانی

آتَشَم چون بِمُرد، دودَم چیست؟
آیَتی از بَلایِ پنهانی

زان بَلا جان‌هایِ ما مَرَهاد
تا بَرَد تُحفه‌هایِ پنهانی

شَمسِ تبریز، شوربایی پُخت
صوفیان، اَلصّلایِ پنهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.