۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۰۶

غوطه در بحر گهر ز آبله پا زده ام
در دل خاک قدم بر سر دریا زده ام

سود من از سفر خاک، که چشمش مرساد
مشت خاکی است که در دیده دنیا زده ام

تا در فیض گشوده است به رویم توفیق
حلقه چون داغ بسی بر در دلها زده ام

به خراش جگر خویش نظر داشته ام
تیشه در ظاهر اگر بر دل خارا زده ام

چه کند سیل گرانسنگ به همواری دشت؟
خاک در دیده دشمن به مدارا زده ام

غوطه در خون زده چون پنجه مرجان دستم
بس که کف بر سر شوریده چو دریا زده ام

دست چون در کمر موج تهیدست زنم؟
من که چون رشته مکرر به گهر پا زده ام

این زمان در سفره قطره به جان می لرزم
من که صد مرتبه چون سیل به دریا زده ام

نیست بیکار در ین مرحله یک نشتر خار
همه را بر محک دیده بینا زده ام

عاجزم در گره خویش گشودن صائب
من که نقب از مژه در سینه خارا زده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.