۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۰۹

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم

محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشته تر از گردابم

شور من حق نمک بر همه دلها دارد
نیست ممکن که فراموش کنند احبابم

بس که آلوده عصیان شده ام، می ترسم
که درین گرد زمین گیر شود سیلابم

نبض من چون رگ سنگ است ز جستن ایمن
بس که سنگین شده ز افسانه غفلت خوابم

خامشی داردم از مردم کج بحث ایمن
نیست چون ماهی لب بسته غم قلابم

برگ عیش است مرا باعث غفلت صائب
همچو نرگس برد ایام بهاران خوابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.