۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۱۶

عمرها تربیت دیده بینا کردم
تا تو را یک نظر از دور تماشا کردم

رخنه از آه در آن دل نتوانستم کرد
من که صد غنچه پیکان به نفس وا کردم

هر قدر خون که به دلها طلب دنیا کرد
من ز گرداندن رو در دل دنیا کردم

نشد از ابر گهر بار صدف را روزی
آنچه من جمع ز دریوزه دلها کردم

زور سیلاب به همواری صحرا چه کند؟
خاک در کاسه دشمن به مدارا کردم

منم آن غنچه غافل ز بی حوصلگی
سر خود در سر یک خنده بیجا کردم

از گل آتش به ته پای چو شبنم دارم
تا هوای سفر عالم بالا کردم

نفرت از دیدن مکروه یکی صد گردد
نیست از رغبت اگر روی به دنیا کردم

نفس از موج خطر راست نکردم صائب
سر برون تا چو حباب از دل دریا کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.