۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۱۹

مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم
تا نظر باز به روی مه کنعان کردم

تا ز یاقوت لب او نظری دادم آب
ریگ این بادیه را لعل بدخشان کردم

تا مرا کعبه مقصود به بالین آید
سالها بستر خود خار مغیلان کردم

سوخت چون لاله نفس در جگر خونینم
قطع این وادی خونخوار نه آسان کردم

روز عمرم به شب تیره مبدل گردید
تا شبی روز در آن زلف پریشان کردم

تا سر زلف تو چون شانه به دستم آمد
دست در گردن صد زخم نمایان کردم

شورش عشق مرا گرد جهان گردانید
سیر این بحر به بال و پر طوفان کردم

ابرا ین بادیه در شوره زمین می گردد
حیف و صد حیف ز تخمی که پریشان کردم

چه ضرورست به دامان بهار آویزم؟
من که سیر چمن از چاک گریبان کردم

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.