۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۲۳

چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟
نخل مومین به هواداری اخگر بندم

لب ز اظهار محبت نتوانستم بست
من که با موم دو صد روزن مجمر بندم

همچنان سبزه من گرد یتیمی دارد
جگر تشنه اگر بر لب کوثر بندم

زخم من چون گل صد برگ ز ناخن شده است
ننگ صد بوسه چرا بر لب خنجر بندم؟

روز فرهادی من چند بود پرده نشین؟
تیغ کوهی به کف آرم کمری بر بندم

دیگر از هیچ رخی نشأه می گل نکند
شوری بخت اگر بر لب ساغر بندم

چشم بر ابر ندارد صدف قانع من
آب شور از مژه افشانم و گوهر بندم

مهر کردم روش نامه فرستادن را
دوزخی را ز چه بر بال کبوتر بندم؟

صائب از خنده او تا نظری یافته ام
تهمت تلخی گفتار به شکر بندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.