۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۵۴

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟
طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟

نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه
ننهم روی خود از شهر به صحرا چه کنم؟

از گرانان جهان قاف سبکروحترست
نکشم رخت بر سر منزل عنقا چه کنم؟

زندگی را کند احسان ترشرویان تلخ
برنگردم به لب تشنه ز دریا چه کنم؟

پیش هر کس نتوان کرد دل خود خالی
ننهم سر به خط جام چو مینا چه کنم؟

نه چنان مرده دل من که دگر زنده شود
دم جان بخش توقع ز مسیحا چه کنم؟

نوشداروی امان در گره حنظل نیست
شهد راحت طلب از قبه خضرا چه کنم؟

می توان چشم ز اوضاع جهان پوشیدن
با دل روشن و با جان مصفا چه کنم؟

مطلب روی زمین در ته دامان شب است
نزنم دست در آن زلف چلیپا چه کنم

سایه را سرکشی از سرو سبک جولان نیست
نروم در پی آن قامت رعنا چه کنم؟

بی کشاکش نبود موجه دریای سراب
طمع خاطر آسوده ز دنیا چه کنم؟

آب و رنگ چمن از برق سبکسیرترست
سربرآرم ز گریبان تماشا چه کنم؟

من که از خانه بدوشان جهانم چو حباب
از گرانسنگی سیلاب محابا چه کنم

نیست در عالم ایجاد چو فریادرسی
تلخ صائب دهن از شکوه بیجا چه کنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.