۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۵۵

با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟

مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را
ننمایم به تو داغ جگر خود چه کنم؟

صندل امروز تویی دردسر عالم را
پیش عیسی نبرم دردسر خود، چه کنم؟

من که از دوری منزل نفسم سوخته است
با درازی شب بی سحر خود چه کنم؟

چون خریدار گلوسوز درین عالم نیست
ندهم طرح به موران شکر خود چه کنم؟

خانه تنگ جهان جای پرافشانی نیست
گر بر آتش ننهم بال و پر خود چه کنم؟

نیست از سوخته جانان اثری چون پیدا
در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟

(من که سر رشته تدبیر ز دستم رفته است
نکنم خاک زمین را به سر خود، چه کنم؟)

هیچ کس را خبری نیست چو از خود صائب
من عاجز ز که پرسم خبر خود، چه کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.