۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۶۱

بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم

مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم

نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من
که به شیرازه آن زلف توان بست به هم

مگذر از صحبت یاران موافق زنهار
رشته و موم، شود شمع چو پیوست به هم

زلف او فتنه و خط آفت و خال است بلا
آه از آن روز که این هر سه دهد دست به هم

مگذر از چاشنی شهد خموشی صائب
که ز شیرینی آن، رخنه لب بست به هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.