هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به مفاهیمی مانند عشق، ایمان، رنج، رهایی و جستجوی معنوی میپردازد. شاعر از تجربیات عرفانی و دردهای روحی سخن میگوید و به دنبال رهایی از قید و بندهای دنیوی و رسیدن به حقیقت است. او از شخصیتهای تاریخی و مذهبی مانند یوسف، محمد، ذوالنون و منصور حلاج یاد میکند و از مفاهیمی مانند عدم، وجود، و رستگاری سخن میگوید.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات و فلسفه دارد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و مذهبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۶۳
عشق در کُفر کرد اِظْهاری
بَست ایمانْ زِ تَرس، زُنّاری
بانگِ زِنْهار از جهان بَرخاست
هیچ کَس را نداد زِنهاری
هیچ کُنجی نبود بیخَصْمی
هیچ گنجی نبود بیماری
نی که یوسُف خَزید در چاهی؟
نه مُحَمَّد گُریخت در غاری؟
پایِ ذَاالنّون کَشید در زَنجیر
سَرِ مَنصور رفت بر داری
جُز به کُنجِ عَدَم نیاسایی
در عَدَم دَرگُریز، یک باری
جِهَتِ خِرقهیی چُنین زَخمی؟
این چُنین دَردِ سَر زِ دَستاری؟
کَفَن از خِلْعَت و قَبا خوشتَر
گور ازین شهر بِهْ، به بسیاری
کِی بُوَد کَزْ وجود بازرَهَم
در عَدَم دَرپَرَم چو طَیّاری؟
کِی بُوَد کَزْ قَفَصْ بُرون پَرَّد
مرغِ جانَم به سویِ گُلْزاری؟
بِچَشَد او غریب چاشْت خوری
بِگُشایَد عجیب مِنقاری
چون دل و چَشم، مَعْده نور خورَد
زان که اَصلِ غذا بُد اَنْواری
بَلْ هُمْ اَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمُ
بِخورَد یُرْزَقُون در اسراری
آهویِ مُشکْ نافِ من بِرَهَد
ناگَهْ از دامِ چَرخِ مَکّاری
جان بَرِ جانهایِ پاک رَوَد
در جهانی که نیست پیکاری
مُشتِ گندم که اَنْدَرین دام است
هست آن را مَدَد زِ اَنْباری
باغِ دنیا که تازه میگردد
آخِر آبَش بُوَد زِ جوباری
خاکیان را کِه هوش میبَخشَد؟
پادشاهی، قَدیم و جَبّاری
گَر نکردی نِثارْ دانش و هوش
کِی بُدی در زمانه هُشیاری؟
خاکِ خُفته نداشت بیداری
شاه کَردَش، زِ لُطفْ بیداری
خون و سَرگین نداشت زیبایی
پَردهاَش داد حُسنِ سَتّاری
جانِبِ خَرمَنِ کَرَم بِگُریز
هین قِناعَت مَکُن به ایثاری
جامه از اَطْلَسی بِساز که هست
بر سَرِ عقل ازو کُلَه واری
این کُلَه را بِدِه سَری بِسِتان
کآن سَرَت دارد از کُلَهْ عاری
ای دلِ من، به بُرجِ شَمسْ گُریز
زو قِناعَت مَکُن به دیداری
شَمسِ تبریز کَزْ شُعاعِ وِیْ است
شَمسِ هَمراهِ چَرخْ دَوّاری
بَست ایمانْ زِ تَرس، زُنّاری
بانگِ زِنْهار از جهان بَرخاست
هیچ کَس را نداد زِنهاری
هیچ کُنجی نبود بیخَصْمی
هیچ گنجی نبود بیماری
نی که یوسُف خَزید در چاهی؟
نه مُحَمَّد گُریخت در غاری؟
پایِ ذَاالنّون کَشید در زَنجیر
سَرِ مَنصور رفت بر داری
جُز به کُنجِ عَدَم نیاسایی
در عَدَم دَرگُریز، یک باری
جِهَتِ خِرقهیی چُنین زَخمی؟
این چُنین دَردِ سَر زِ دَستاری؟
کَفَن از خِلْعَت و قَبا خوشتَر
گور ازین شهر بِهْ، به بسیاری
کِی بُوَد کَزْ وجود بازرَهَم
در عَدَم دَرپَرَم چو طَیّاری؟
کِی بُوَد کَزْ قَفَصْ بُرون پَرَّد
مرغِ جانَم به سویِ گُلْزاری؟
بِچَشَد او غریب چاشْت خوری
بِگُشایَد عجیب مِنقاری
چون دل و چَشم، مَعْده نور خورَد
زان که اَصلِ غذا بُد اَنْواری
بَلْ هُمْ اَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمُ
بِخورَد یُرْزَقُون در اسراری
آهویِ مُشکْ نافِ من بِرَهَد
ناگَهْ از دامِ چَرخِ مَکّاری
جان بَرِ جانهایِ پاک رَوَد
در جهانی که نیست پیکاری
مُشتِ گندم که اَنْدَرین دام است
هست آن را مَدَد زِ اَنْباری
باغِ دنیا که تازه میگردد
آخِر آبَش بُوَد زِ جوباری
خاکیان را کِه هوش میبَخشَد؟
پادشاهی، قَدیم و جَبّاری
گَر نکردی نِثارْ دانش و هوش
کِی بُدی در زمانه هُشیاری؟
خاکِ خُفته نداشت بیداری
شاه کَردَش، زِ لُطفْ بیداری
خون و سَرگین نداشت زیبایی
پَردهاَش داد حُسنِ سَتّاری
جانِبِ خَرمَنِ کَرَم بِگُریز
هین قِناعَت مَکُن به ایثاری
جامه از اَطْلَسی بِساز که هست
بر سَرِ عقل ازو کُلَه واری
این کُلَه را بِدِه سَری بِسِتان
کآن سَرَت دارد از کُلَهْ عاری
ای دلِ من، به بُرجِ شَمسْ گُریز
زو قِناعَت مَکُن به دیداری
شَمسِ تبریز کَزْ شُعاعِ وِیْ است
شَمسِ هَمراهِ چَرخْ دَوّاری
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.