۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۷۳

صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم

پای ما نقطه صفت در گرو دامن بود
به تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیم

به شکار آمده بودیم ز معموره قدس
دانه خال تو دیدیم گرفتار شدیم

در کف عقل کم از قطره شبنم بودیم
کاوشی کرد جنون قلزم زخار شدیم

پای زنگار بر آیینه ما می لغزد
صیقلی بس که از آن آینه رخسار شدیم

نرود دیده شبنم به شکر خواب بهار
عبث افسانه طراز دل بیدار شدیم

خانه پردازتر از سیل بهاران بودیم
لنگر انداخت خرد، خانه نگهدار شدیم

چون مؤذن سر تسبیح شماران بودیم
گردشی کرد فلک، رشته ز تار شدیم

جان به تاراج دهد خدمت سی روزه عشق
قوت طالع ما بود که بیمار شدیم

عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده است
حیف و صید حیف که ما دیر خبردار شدیم!

صائب از کاسه دریوزه ما ریزد نور
تا گدای در شه قاسم انوار شدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.