۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۸۱

خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم
مگر از سینه غبار هوسی افشانیم

سرو را نیست جز دست فشاندن باری
ما چه داریم که در پای کسی افشانیم

نیست در طالع ما جرأت دامنگیری
مشت خاکی به ره دادرسی افشانیم

هوس محمل لیلی گرهی بربادست
ما که جان را به نوای جرسی افشانیم

شکری را که به شیرینی جان می گیرند
چه ضرورست به کام مگسی افشانیم

شرم داریم که بال چمن آلوده خویش
غوطه نا داده به خون در قفسی افشانیم

چه بود خرده جان پیش زر گل صائب
به که جان در قدم خار و خسی افشانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.